جدول جو
جدول جو

معنی تنگ و تار - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ و تار
(تَگُ)
تنگ و تاریک. بی وسعت و بی روشنایی. خلاف فراخ و روشن. محقر و تاریک:
غار جهان گرچه تنگ و تار شده ست
عقل پسند است یار غار مرا.
ناصرخسرو.
می نبیند آن سفیهانی که ترکی کرده اند
همچو چشم تنگ ترکان، گور ایشان تنگ و تار.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا).
رجوع به مادۀ بعد و تنگ و همچنین تار و دیگر ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ گُ)
تنگ و تار. بی وسعت و بی روشنایی. نقیض فراخ و روشن. تاریک و محقر:
دور شو، دور شو ز نزدیکش
روشنی شو ز تنگ و تاریکش.
سنایی.
رجوع به مادۀ قبل و تنگ و همچنین تاریک و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
دستگاهی از چوب که در آن جامه ها (پارچه ها) را می نهادند تا به چند تو محکم شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- خود را از تنگ و تا نینداختن، با مقهوریت و مغلوبیت یا عدم وصول به مقصودی، وانمودن که مقهور و مغلوب و محروم نیست. نمودن که مرا باکی نیست، مرا عیبی نیست، مرا زیانی نرسیده است. اعتراف به مغلوبیت خود نکردن. به دروغ نمودن که در بحث یا جنگ و امثال آن مغلوب نشده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تُ رُ)
ناموزون و کوتاه و تنگ، در صفت جامه: جامه ای تنگ و ترش، جامه ای تنگ و بی اندام. جامه ای کوتاه و تنگ و ناموزون. لباسی بدشکل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ)
حمیت. (یادداشت مؤلف). غیرت. آبرو.
- بی ننگ وعار، بی حمیت و بی غیرت. که تحمل پستی و خواری و سرشکستگی کند. که از ارتکاب قبایح پروائی ندارد
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) :
پای در دامن قناعت گیر
تا نسوزی به آتش تگ و تاز.
صائب.
نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز
رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز.
واعظ قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
کنایه از قرار و آرام. (آنندراج) :
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تگ و تاب را.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تگ و تاب
تصویر تگ و تاب
قرار و آرام
فرهنگ لغت هوشیار
در تنگنا، در مضیقه
فرهنگ گویش مازندرانی
در محاصره و در تنگنا قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ و کوچک تر از اندازه، جای کم، در مضیقه
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده و متفرق
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگ هایی که به گردن گاو آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی